English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2742 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
Other Matches
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
interrupt U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
decision U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
undertakes U توافق برای انجام کاری
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
area U اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
areas U اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
hygrograph U دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
decision making U تصمیم گیری
sewed up <idiom> U تصمیم گیری
decision criteria U ضوابط تصمیم گیری
decision theory U نظریه تصمیم گیری
decision table U جدول تصمیم گیری
decision model U الگوی تصمیم گیری
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
decision tree U مسیر تصمیم گیری
decision variable U متغیر تصمیم گیری
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
pass a resolution U با رای گیری تصمیم گرفتن
dss U سیستم پشتیبان تصمیم گیری
partial jurisdiction U حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
decision lag U تاخیر زمانی در تصمیم گیری
get down to brass tacks <idiom> U فورا شروع به تصمیم گیری
take something to heart <idiom> U به صورت جدی تصمیم گیری کردن
tip the balance <idiom> U تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
not touch something with a ten-foot pole <idiom> U تصمیم گیری چیزی به طور کامل
play it by ear <idiom> U تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
decisions U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
decision U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
layer U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layers U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
logic U عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decisions U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
vetoes U حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed U حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
veto U حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing U حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
AI U طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mode of execution U روش انجام کاری
intelligence U طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence U طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
backlog U کاری که باید انجام شود
slur U باعجله کاری را انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
open U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1deformations is a concept that is gaining ground معنی این جمله
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com